Monday, January 9, 2012

بگشای تربتم را


یک شهیدی داریم از دوستان دایی شهیدم بود. اسمش کاوه بود. وصیت کرده بود این شعر را روی سنگ مزارش بنویسند. / همیشه عاشق این شهید بودم که در چند قدمی مزار دایی ام خفته است. همیشه برای او هم می رفتم فاتحه می خواندم و گاه درددل می کردم ... /  چند سال پیش، سنگ مزار پدر را عوض کردم، دادم همین شعر را بر روی آن نوشتند ...
این عکس را می بینم ، انگار همان شهید کاوه حدادپور است که دارد همان وصیت نامه را می نویسد با همین شعر ... 

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید

و باز، یاد آوینی می افتم که می گوید : 
ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند. ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، ذوق را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند ما به چشم دیدیم.

شهدا را فراموش نکنیم ... 

Thursday, January 5, 2012

بر سفره ی دوست


گوشم شنیـــد قصه ی ایمـــان و مسـت شد

کو قسـم چشــم، صورتِ ایمــانم آرزوست



ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند.
ما همه ی افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم.
ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، ذوق را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه ی آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند ما به چشم دیدیم.
ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه ی مبارزه به فعلیت می رسد. ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم.
آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، ما در شبهای عملیات آزمودیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان اوج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه ی جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائده های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره ی حضرت ابراهیم نشستیم.
ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی وفایی کوفیان را جبران کردیم.
و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...
شهید سید مرتضی آوینی